گُل سر کشیده هر طَـرَف امّا بهار نیست در شعله زارِ خفته ردی از شرار نیست از بس که لاله ها به سحر سر بریده اند نقشی دگر به خاطری از لاله زار نیست دارم امید رویش شادی به جان، چه سود زین غمسرای کهنه به قلبم قرار نیست می جوشد از گلوی تمنّای من عطش آبی،نمی، دگر به لب چشمه سار نیست این جا درخت واحدِ جنگل نمی شود مفهوم هر درخت بجز شرحِ دار نیست می خواهم عاشقی کنم،امّا کدام عشق باروت اگر چه هست،سرِ انفجار نیست در جست و جوی صبح چه شب ها به من گذشت جز رنگ مبهمی ز سحر در غبار نیست کو وقت خوش رفیق که گویم غنیمت است* دانی که غیر دَرد درین رهگذار نیست از خون پُـر است دفتر تاریخِ این دیار هنگامه ی ورود به شعر و شعار نیست دریا دلی، ز هیبتِ این صخره ها مترس اکنون درنگ پاسخِ این انتظار نیست بنشسته ای کنار و به میدان نمی شوی سر داده ای شعار که اینجا سوار نیست. اکنون نمان به بسترِ نرمِ خیال خویش عزم تو هست و چاره ی دیگر به کار نیست
از پرستو ی سپیده
حامدرحمتی
143404 بازدید
77 بازدید امروز
683 بازدید دیروز
3205 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian